شعر زیبای شاعر بهمئی در واکنش به پدیده ریزگردها
رسول سنایی،شاعر خوش ذوق بهمئی شعری طنز در واکنش به ورود مجدد ریزگردها سرود:
رفته تا اعماق مغز استخوانم گرد وخاک
میدهد بردباد آخر دودمانم گرد و خاک
***
شب که می آیم به خانه خسته از سگ دو زدن
میگذارم روی سفره لای نانم گرد و خاک
***
همسرم پای سماور می نشیند هر سحر
بعد میریزد درون استکانم گردو خاک
***
میزند بیرون به وقت عطسه کردن با فشار
ازدماغ و گوش و از توی دهانم گردو خاک
***
بنده کلا از جهاتی مثل جارو برقیم
میخورم با اشتها تا میتوانم گردو خاک
***
ای که میشویی مگانت را لب زاینده رود
بنده اینجا رفته تا سقف ژیانم گردوخاک
***
شکر ایزد کشوری هستم که جای پول نفت
برده ام بر سفره های مردمانم گرد و خاگ
***
جای پرواز پرستوهای عاشق در بهار
میکند پرواز توی آسمانم گرد و خاک
***
چون خزانه خالی از پول است و از شمش طلا
میدهم آینده به نسل جوانم گردو خاک
***
زرد کرده صورت اهواز و اندیمشک را
شد خوراک کودکان شادگانم گردو خاک
***
میکنم در حلق آبادان و خرمشهر دود
بعد میریزم به روی بهبهانم گردو خاک
***
مثل یک آواره ی افغان سوالم این شده....
میتوانم توی شهر خود بمانم گردو خاک؟؟
***
اهل لیکک هستم و عمری به جای حق خود
بین استانهای دیگر میستانم گردو خاک
انتهای پیام/