شعر سوزناک "لیکک! دیارِ بی نشانِ من!"از شاعر نامی کهگیلویه و بویراحمد
رسول سنایی ،شاعر نامی بومی محلی استان کهگیلویه و بویراحمد در وصف فقر در شهر لیکک شعری سرود و در ابتدای آن نوشت:
برای زیبای خفته ام لیکک:
****
لیکک! دیارِ بی نشانِ من!
وَرزایِ پیرِ خسته از سگ دو!
پر کرده حجم کوچه هایت را
مردان بی "نوزین" و بی "برنو"
****
لیکک! زمستان بود و خوابت برد
یخ کرده ای در پشت درهایت
آجر به آجر درد بالا رفت
از شانه های کارگرهایت
****
بر شانه های کارگرهایت
هی برج بالا رفت در اهواز
خم شد کمرهامان ولی نشکست
در فصل شالی کاریِ شیراز
****
کم کم گره میخورد تقدیرت
بادستهای هر چه بادا باد
روزی که فرزند تو درتهران
از چشمهای داربست افتاد
****
انگار دنیا از همان آغاز
چشم تو را از اشک تر میخواست
تنها به دنبال تو میگشتند
هر گوشه هر کس کارگر میخواست
****
تهران و تبریز و شمیرانات
از خون رگهای تو مینوشند
یک قرن مثل گاو غمگینی
از سینه هایت نفت میدوشند
****
از سینه هایت نفت می...اما..
جز دود سهم آسمانت نیست
چیزی به جز آینده ای تاریک
در انتظار کودکانت نیست
****
در من هزاران شعر میمیرد
وقتی که میبندی دهانت را
بامن بخوان ای شهر فقرآلود
درد نجیب دخترانت را
****
یک عمر من را سرزنش کردند
تا از سر تو دست بردارم
کمتر به من نامهربانی کن
دیوانه من هم دوستت دارم
معادل فارسی واژه های بومی:وَرزا: گاو نری که در فرهنگ بومی بهمئی نماد قدرت و خستگی ناپذیری است./ نوزین:اسبی که تازه سواری شده است.
انتهای پیام/
با سلام خدمت استاد بزرگوارمان اقای سنایی
استاد ھمیشہ یک سوال در ذھن من ھست کہ چرا شما در مورد ایل خودتان سخنی نمی گید